در انتظار مهدی
عمری ست دل گرفته ، عاجز از این تباهی ...
قلبم تپش ندارد ، از حجم این سیاهی ...
دیگر توان ماندن ، در این قفس ندارم ...
آخر گناه من چیست ؟ جز جرم بی گناهی !...
قلبم در انتظار است ، گویا به گِل نشسته ...
مثل پرنده ای که ، بال و پرش شکسته ...
اینجا غریب و بی کس ، در انتظار صبحم ...
تاب و توان ندارم ، افسار دل گسسته ...
یک لحظه از خیالت ، دوری چو می گزینم ....
یک باره بی اراده ، در فکر تو نشینم ...
من قدرت جدایی ، از عشق تو ندارم ...
دنبال رد پایت ، همواره در کمینم ...